جوجه طلاییجوجه طلایی، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
السای مامانالسای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات جوجه طلایی

16 ماهگی پرررررر

1394/9/3 16:42
نویسنده : maman zahra
759 بازدید
اشتراک گذاری

خدارو شکر که این ماه هم بسلامتی تموم شد. خونده بودم که روزایی که یه نی نی کوچولو تو خونه هست اینقدر سریع میگذره که بعدها آدم حسرتش میخوره. واقعا هم همینطوره. گاهی اینقدر مشغول فرشته کوچولوی خونمون میشم که گذشت ساعت ها و روزها رو نمیفهمم. مخصوصا که حالا دوتا فرشته دارم و حسابی باهشون سرگرمم.

النا خانومِ مامان کم کم داره کلمات رو واضح تر میگه.

-النا ببعی میگه؟؟

-بععععع بعععععع 

-دنبه داری؟؟ نههههه نههههه

-النا جوجه میگه؟؟

-جک جک جک و گاهی هم میگی :جَک جَک جَک!!

-گاوه میگه؟؟

-مامااااااا

-کلاغه میگه چی؟؟

-قاااار قاااار

کلماتی هم که  یاد گرفتی: گل،  هیشش(به شیر میگی)، دستت میزاری رو سینت میگی من! تاب، ناس(ناز)، در، پا، دست، توپ، ده، دَدَ ، دمپا(دمپایی)، پرپر(پروانه)، رفت(دستتم میزاری رو گوشت!)

-النا مامان جون دوس داری؟

-خم میشی صورتشو میبوسی

- النا آریان چطوری گریه میکرد؟

- اوععععع

یه هفته ای همدان بودیم و تو حسابی با کیان و آریان بازی کردی. الان دیگه کم کم از حق خودت میتونی دفاع کنی. کیانُ از سر چرخ هل میدادی پایین و خودت سوار میشدی. البته کیان هم اینقد مهربونه که چرخو هل میداد و باهات بازی میکرد.

دخترم اینقدر با محبته که هر وقت هرکی خواب باشه میری و میبوسیش. بابا جون 2-3 روزی شمال بود. وقتی از راه رسید کنار بخاری خوابش برده بود دیدم داری میری پتوی خودت بکشی رو باباجون. چند دقیقه بعدش میخواستی بری تو اتاق...گفتم النا باباجون خوابه بیدارش نکنی. دیدم رفتی بووووووسش میکنی. نازش میکنی....

باز دوباره میومدی بیرون دلت تنگ میشد میرفتی باباجون تو خواب بوسش میکردی....

قربونت برم اینقدر با احساسی دخترم

مامان جون بهت میگفت بگو مرضی. الهی قربونت مرضی گفتنت برمممم من. اما حیف که فقط همون چندروز گفتی و بعدش دیگه یادت رفت. اینم یه عکس از کمک به مامان جون:

تازگی یاد گرفتی میری در اتاق میزنی بعد میری تو. اما جالبش اینجاست که فکر میکنی باید موقع در زدن حتما بگی در در در خنده

هرکس که ناز میکنی میگی ناس ناس ناس

دستشویی و کلی گل و استیکر چسبوندم. هربار که جیش میکنی خودت میای دستم میگیری میبری دستشویی. 

میگم النا بوی بد چجوریه؟ دستت از دماغت میگیری دستت تکون میدی یعنی بده.

هروقت تلویزیون عزاداری نشون میده سینه میزنی اینقدر قشنگ!!

- النا مامان عروس شده بود چطور نانای میکرد؟

دوتا دستات میبری بالا نانای میکنی!

برات مداد رنگی و دفتر خریدم. خودت نقاشی میکنی. بعد مداد میدی دست من. هرچی نقاشی کنم میگی چیه.

 

از یه سری چیزا خیلی خوشت میاد. مثل پروانه. توپ که تو تلویزیون ببینی سریع میگی پرپر یا توپ. یا مثل سرسره که وقتی میریم پارک دیگه نمیدونیم چطوری بیاریمت خونه!البته کتاب حسنی هم یکی از چیزاییه که خیلی دوست داری. خودت دستت تکون میدی یعنی واه و واه خیلی بده!

بابا تو آذر یه امتحان CFA داره که قراره بره دبی بده. شبا میره تو اتاق و در میبنده که بتونه درس بخونه. بعضی وقتا که در بازه و بابا میگه میخوام درس بخونم میای بیرون و زود درو میبندی! بعد دلت که تنگ میشه میری از زیر در نکاه میکنی!! خیلی وروجکی دیگه!

راستی رفتیم برات پاسپورت گرفتیم که شاید ماهم با بابا بریم دبی. یه عکس سه در چهار بامزه هم انداختی. اولین عکس رسمی و اولین انگشت زدن!

اینم یه عکس دیگه که داری ببعیرو پات میخوابونی: 

اینم یه عکس چهار نفرهچشمکمحبت

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)