سفر
سلام
قبلا گفته بودم که بابا قراره برا یه امتحان بره دبی و شاید ما هم باهاش بریم. کارامون جور شد و ماهم چمدونا رو به مقصد دبی بستیم تا هم حال و هوایی عوض کنیم و هم از شر آلودگی تهران فرار کرد باشیم. تهران چند روزه به شدت آلوده شده و دایم هشدار میدن که بچه ها و خانومای باردار از منزل خارج نشن. پس مسافرت بهترین تصمیم بود.
اینم عکس النای ناز مامان که داره کمک میکنه چمدون جمع کنیم:
از وقتی برا رفتم تصمیم گرفتیم همه فکرم این بود که تو پرواز اذیت نشی. چون به بچه های زیر دوسال صندلی نمیدن و بخاطر تغییر فشار هوا هم معمولا گوش بچه ها درد میگیره. پس من با کلی تجهیزات مثل کتاب و عکس و پاستیل و.... وارد هواپیما شدم. به محض اینکه هواپیما بلند شد و اوج گرفت دیدم خوابت گرفته و داری چشمات میمالی. از خوش شانسیت هم سه تا صندلی کنار ما خالی بود. منم از مهماندار بالش و پتو گرفتم و تو رو اونجا خوابوندم.
تو هم هی سرت بلند میکردی که ببینی چه خبره و همه چی برات جالب بود. یه دفعه دیدیم داری با یکی دالی بازی میکنی. نگو چند تا چینی که جاهای مختلف هواپیما نشستن دارن باهات دالی میکنن. خلاصه پتو بالش جمع کردم و کمربندت باز کردم که بتونی راحت باهاشون بازی کنی. از همه جای هواپیما خارجیا میومدن باهات بازی میکردن و ازت عکس مبگرفتن. حتی مهماندارا هم وایساده بودن به شیطونیات میخندیدن!!!
یه جورایی همه رو سر کار گذاشته بودی و اصلا متوجه نشدیم چطوری رسیدیم. یه عالمه شیرینی و شکلات و لواشک هم ازشون هدیه گرفتی.
وقتی رسیدیم هتل اینقدر خسته بودی که خوابیدی. ما هم یه برنامه تفریح سبک گذاشتیم که اولویتش شما بودی که نه خسته بشی و نه حوصلت سر بره. فقط تنبلی کردیم و کالسکه ات با خودمون نبردیم که مجبور شدیم تو پاساژا کالسکه کرایه کنیم برات.
یه روز هم رفتیم ساحل جمیرا که آب خیلی تمیزی داشت و هوا هم خیلی خوب بود. منم برات یه مایو خریده بودم که پوشیدم تنت و با بابا رفتین آب بازی. فقط دیگه بیرون نمیومدی. اینقدر از دریا خوشت اومده بود که یه زور تونستیم لباس تنت کنبم و برگردیم.
اینجا هم النا خانوم خسته از شنا لباس پوشیده داره آفتاب میگیره
وقتی رسیدیم هتل اینقدر دریا دریا گفتی که برات دریا رو شبیه سازی کردیم! البته تو وان!!!
یه روزم رفتیم دبی مال که دیدیم یه آکواریوم بزرگ ماهی داره. اینم عکس شما درحال دیدن ماهی و کوسه ها. یه دختر بچه هم اونجا بود که ماهی ها رو نشونش میدادی میگفتی دیدی؟ دیدی؟! حسابی با بچه های خارجی دوست شده بودی وباهاشون بازی میکردی:
این هم یه ظرف مارشمالو که خدمه هتل مخصوص خودت آورده بود. از بس براشون شیرین بازی دراوردی!
اینجا هم یه دفعه دیدم دست من گرفتی و به زور میبری سمت یه درخت و هی میگی قار قار. نگو بالای درخت یه کلاغ دیده بودی و میخواستی نشون من بدی !
د
خداروشکر دخترم خیلی خوش سفره