جوجه طلاییجوجه طلایی، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
السای مامانالسای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات جوجه طلایی

نی نی 4-6 میلیمتره

سلام جوجه طلایی قشنگم. میدونی مامان چقدر دوست داره؟ قد تموم دنیا. الان مامان 5 هفته و 6 روزشه. دو سه هفته دیگه میرم سونو تا صدای قلبتو بشنوم. نمیدونی چقد بی قرارم... این هفته قلبت تازه شروع میکنه به تپیدن و ففقط 4-6 میلیمتری... نی نی جون صدای مامان میشنوی برات شعر میخونم؟باهات حرف میزنم؟ صدام میشنوی برات قرآن میخونم؟ خیلی دوست دارم عزیزم. برات سوره یوسف ونصر میخونم. سیب و انارم زیاد میخورم. تو هم نی نی خوبی باش و حسابی تغذیه اتو بخور و قوی بشو و محکم بچسب به دل مامانی... ...
4 آذر 1392

عزیزم هاله تورو میبینم

عزیزم این آهنگ خاله جون بهم داده تا برات بخونم. خیلی قشنگه و منم دوسش دارم:     Remember those walls I built اون دیوارایی که ساختم رو به یاد میارم Well, baby they’re tumbling down خب عزیزم، دارن سرم خراب میشن And they didn’t even put up a fight اونا حتی مبارزه نکردن They didn’t even make up a sound حتی صداشونم در نیومد I found a way to let you in راهی پیدا کردم که تورو به قلبم خودم راه بدم But I never really had a doubt ولی هیچوقت شک نداشتم Standing in the light of your halo تو هاله روشنایی تو ایستادم I got my angel now ...
4 آذر 1392

بیست و ششم آبان

سلام جوجه طلایی مامان. از دیروز که بی بی چک گذاشتم و روش دو تا خط پر رنگ افتاد من و بابا کلی خوشحالیم. همه اش لحظه شماری میکنیم که بیای تو بغلمون. بابایی دیشب میگفت دوس دارم نی نی مون ببرم استخر بهش شنا یاد بدم... امروزم رفتم آزمایش دادم. تا عصر جوابش مشخص میشه. ...
28 آبان 1392

هوراااااا

جوجه طلایی مامان یکشنبه رفتم آزمایش دادم خانومه گفت عصری ساعت 6 زنگ بزن و جواب آزمایشتو بگیر. از ساعت 4 بابایی هی میگفت زنگ بزن دیگه...پس جواب آزمایش چی شد....خلاصه چند بار زنگ زدم اما هنوز جواب آماده نبود. بالاخره ساعت 6:30 منشی آزمایشگاه گفت مبارکه خانوم مثبته!!! و من مامان یه جوجه طلایی شدم. دیروز جواب آزمایش یردم پیش خانوم دکتر. خیلی بهم تبریک گفت که مامان شدم. منم خوشحــــــــــال! خانوم دکتر گفت بیا سونوگرافی کنم تا اولین علائم حیات نی نی ات رو ببینی. خداروشکر ساک حاملی رو دیدم. کاغز سونوگرافی رو هم نگه داشتم تا بهت نشون بدم!   وقتی عصر اومدم خونه بابا گفت بزار من اس ام اس بزنم به مامان جون و بهش بگم نوه نمیخوای؟! ...
28 آبان 1392